سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























ر هــ گــ ذ ر

حتی به خنده‌ای شده مهمانمان کنید
زلفی نشان دهید و پریـشانمان کنید

از ما مســافران قدم دور خود زدن
سلمان شدن گذشت، مسلمانمان کنید

یک نور واحدید که در چارده افق
تکرار می‌شوید که حیرانمان کنید


نوشته شده در دوشنبه 90/12/15ساعت 9:58 عصر توسط رهگذر| نظرات ( ) |

آخر یه روز حاجتمو ازت می گیرم...

هر کس یه حاجتی داره ...

چطوری حاجت بگیریم؟؟؟

یه راهش اینه شما هم اگر چیزی می دونید بگید منون میشم:

دعای معراج

از رسول اکرم(ص) منقول است :آن شبی که مرا به معراج بردند از تمامی آسمانها گذشتم تا به آسمان هفتم رسیدم و آنچه دیده بودم و با خدای تعالی بیواسطه سخن گفتم و مراجعت نمودم به مقام جبرئیل رسیدم ، گفتم یا جبرئیل این چه دعائیست که جمله فرشتگان می خوانند؟گفت:یا محمد این همان دعاست که از جانب حق به شما آوردم و خدای تعالی می فرماید:هر که از آدم تا خاتم این دعا را بخواند یا با خود دارد عزیز و مکرم گردد و حاجتش برآورده شود و حق تعالی هیچ حجاب در میان او و خودش نگذارد و او را از جمیع بلایا محفوظ دارد و اگر از آدم تا خاتم جمع شود و جمیع دریاها مرکب گردد  و زمین کاغذ گردد و چندان نویسند که همه فرشتگان مانده شوند و دریاها خشک شوند و آسمان و زمین تمام شود نمی توانند ثواب این دعا را بنویسند و از هزار یکی نوشته نشود و خواننده و دارنده این دعا را تنگی دست ندهد و تا روز اجل بستگی در کار وی نشود و از درد گوش و درد سر و چشم و دل و جمیع دردها و بلاها ایمن گردد و هر کس این دعا را با خود بگور برد حق سبحانه او را بخشد و سکرات موت را بر وی آسان گرداند  و از عذاب قبر و سوال منکر و نکیر ایمن گردد  و روز جزا چهل هزار فرشته به استقبال وی برآیند تا داخل بهشت می کنند.


نوشته شده در یکشنبه 90/12/7ساعت 3:12 عصر توسط رهگذر| نظرات ( ) |

دوست داشتن چیه؟؟؟

واقعا به چی می گن دوست داشتن؟؟؟

چطور می شه فهمید کی کیو دوست داره؟؟؟

دوست داشتن چطوریه؟؟؟

هاااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟

خیلی مهمه ها میگیم دوست دارم بیاااااااااااااااااااااااا؟؟؟

آیا دوست داریم؟؟؟ از کجا بفهمیم؟؟؟


نوشته شده در دوشنبه 90/12/1ساعت 11:38 صبح توسط رهگذر| نظرات ( ) |

در به در کوچه ی تنهائیم...

واقعااااااااااااا؟!!!!....

نمی دونم هستم یا فقط می گم هستم...

یه موقع هایی می شه بود اما برای کی؟ برای چی؟ چرا؟

خوش به حال اونایی که می دونن و در به درای خوبین...

یعنی رضایت دارن از در به دری، می دونی چی می گم؟...

خوش به حال جناب آغاسی ...

در به در کوچه ی تنهائیم

شاید این جمعه بیاید شاید...

تو هم در به دری یا ..........


نوشته شده در یکشنبه 90/11/30ساعت 8:20 عصر توسط رهگذر| نظرات ( ) |

آدم ها همه معمارند.

معمار مسجد خویش، نقشه این بنا را خدا کشیده است.

مسجدت را بنا کن، پیش از آن که آخرین اذان را بگویند.


نوشته شده در پنج شنبه 90/11/27ساعت 11:51 عصر توسط رهگذر| نظرات ( ) |

باز هم ...

انتظار می کشم ...

 تا بیایی ...

این انتظار مرا از پا در نخواهد آورد...

ومن زغال گداخته را در دست می گیرم ....

تا بیایی ...

آری من منتظرت می مانم هر روز و هر شب...

تابیایی ...

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/26ساعت 9:16 عصر توسط رهگذر| نظرات ( ) |

موهای سرم بلند شده بود خبردار شدم که یکی از پیرمردهای گردان یه ماشین سلمونی داره و صلواتی موها رو اصلاح می کنه.

رفتم سراغش دیدم کسی زیر دستش نیست، چشمتون روز بد نبینه با هر حرکت ماشین بی اختیار از زور درد از جا می پریدم، ماشین نگو تراکتور بگو!!!!

به جای بریدن موها، غلفتی از ریشه و پیاز می کندشون، از بار چهارم هر بار که از جا می پریدم با چشمان پر از اشک سلام می کردم.

پیرمرد دو سه بار جواب سلاممو داد اما بار آخر کفری شد و گفت: «تو چت شده سلام می کنی؟ یک بار سلام می کنن»

گفتم: «راستش به پدرم سلام می کنم».

پیرمرد با حیرت گفت: «چی؟؟؟؟ به پدرت سلام می کنی؟؟ کو پدرت؟»

گفتم: «هر بار که شما با ماشینتون موهامو می کنید پدرم جلوی چشمام میاد و من به احترام بزرگتر بودنش سلام می کنم».

چی کار می تونستم بکنم مجبوری نشستم و سیصد، چهارصد بار دیگه به آقاجون سلام کردم تا کارم تموم شد.

 

عیدتون مبارک


نوشته شده در جمعه 90/11/21ساعت 12:54 صبح توسط رهگذر| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >