ر هــ گــ ذ ر
این دوستانی که دم از جبهه و جنگ میزنند از تیرها و ترکشهای نخورده چرا لنگ میزنند؟ همسفرههای خلوت آن روزها ببین این روزها چه ساده به هم انگ میزنند هر فصل از وحشت رسوا شدن هنوز ما را به رنگ جماعتشان رنگ میزنند بازی عوض شده همان همقطارها از داخل قطار به هم سنگ میزنند یوسف! به بدنامی خود اعتراف کن از هر طرف به پیرهنت چنگ میزنند بیهوده دل نبند به این تخت روی آب روزی تمام اسکلهها زنگ میزنند
نوشته شده در پنج شنبه 91/1/31ساعت
6:32 عصر توسط رهگذر| نظرات ( ) |